لیلی گفت : من !
خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت!
سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . لیلی هم !
خدا گفت: شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش !
لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا می کرد .
لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد .
لیلی می ترسید . می ترسید آتش اش تمام شود .
لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد .
مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد .
آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد ...
خدا گفت : اگر لیلی نبود ، زمین من همیشه سردش بود !!!
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است ، زیادی تند است.
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد . امانتی ات را پس می گیری ؟
خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم . خاکسترت را پس می گیرم ...
لیلی گفت : کاش مادر می شدم .
خدا گفت : مادری بهانه عشق است . بهانه سوختن . تو بی بهانه عاشقی .
تو بی بهانه می سوزی... !!!
"عرفان نظر آهاری "
خدا گفت : تو بی بهانه عاشقی ...
قشنگه ... شاید تنها جمله ای بود که یک روزی آرومم کرد ...
لیلی باید باشه تا زمین خدا گرم بمونه...
لیلی باید باشه که بشه مادر ، که بشه همسر ، که بشه خواهر
که بشه سنگ صبور خیلی از آدما..
که بشه تکیه گاه خیلی ها..
که بشه تنها امید شون..
که بسوزه و با سوختن اش زمین خدا رو گرم کنه!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر