۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه



  خدا گفت : زمین سردش است ، چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
  لیلی گفت : من !
  خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت!
  سینه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . لیلی هم !
  خدا گفت: شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش !
  لیلی خودش را به آتش کشید . خدا سوختنش را تماشا می کرد .
  لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد .
  لیلی می ترسید . می ترسید آتش اش تمام شود .
  لیلی چیزی از خدا خواست . خدا اجابت کرد .
  مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد .
  آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد ...
  خدا گفت : اگر لیلی نبود ، زمین من همیشه سردش بود !!!
  لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است ، زیادی تند است.
  خاکستر لیلی هم دارد می سوزد . امانتی ات را پس می گیری ؟
  خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم . خاکسترت را پس می گیرم ...
  لیلی گفت : کاش مادر می شدم .
  خدا گفت : مادری بهانه عشق است . بهانه سوختن . تو بی بهانه عاشقی .
  تو بی بهانه می سوزی... !!!
                                                                          "عرفان نظر آهاری "


  خدا گفت : تو بی بهانه عاشقی ...
  قشنگه ... شاید تنها جمله ای بود که یک روزی آرومم کرد ...
  لیلی باید باشه تا زمین خدا گرم بمونه...
  لیلی باید باشه که بشه مادر ، که بشه همسر ، که بشه خواهر
  که بشه سنگ صبور خیلی از آدما..
  که بشه تکیه گاه خیلی ها..
  که بشه تنها امید شون..
  که بسوزه و با سوختن اش زمین خدا رو گرم کنه!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر